واژههایی که زخم میزنند: پرهیز از گفتار آسیبزا با فرزندان

نویسنده: ناهید حاجی مقصودی |
۲۲ آبان ۱۴۰۴
زمان مطالعه: ۱۶ دقیقه
این مقاله توضیح میدهد چرا واژهها و برچسبهای والدین مستقیماً بر خودپنداره و هویت کودک اثر میگذارند. برچسبزنی—even مثبت—و مقایسهی مداوم، به همانندسازی افراطی، باورهای محدودکننده، اضطراب عملکرد و تقلید ناخواستهی رفتارهای ناسالم میانجامد. بهجای گفتن «مثل داییات باهوشی»، باید رفتارِ قابلمشاهده و تلاش را توصیف و تحسین کرد («برای حل مسئله چندبار تلاش کردی»). همچنین، مقایسه را با مقایسهی درونفردی جایگزین کنیم تا عزتنفس، انگیزش درونی و هویتِ اصیل کودک تقویت شود
مقدمه
- زبان والدین یکی از تأثیرگذارترین عوامل در شکلگیری شخصیت، باورها و هویت کودکان است. بسیاری از والدین بدون آنکه آگاه باشند، با تکرار برخی جملات یا نسبت دادن صفاتی خاص به فرزندشان، مسیر رشد روانی او را در جهت خاصی هدایت میکنند. این جملات که گاه از سر محبت یا شوخی بیان میشوند، ممکن است در ظاهر بیضرر به نظر برسند، اما در واقع، تأثیری عمیق بر ذهن و ناخودآگاه کودک دارند و در سالهای بعد به شکل رفتارها، الگوهای هیجانی و حتی انتخابهای شخصی بروز میکنند.
- جملاتی مانند:
- «پسرم شبیه خاله کوچکش است، همیشه سرش در کتاب است و قطعاً موفق میشود»
- یا «دخترم مثل عمویش پرخاشگر است»
- و یا «پسرم دقیقاً مثل پدربزرگش، منظم و دقیق است»
- در مکالمات روزمرهی والدین بسیار شنیده میشوند. این نوع تشبیهها و مقایسهها معمولاً با نیت تحسین یا توصیف بیان میگردند، اما در عمق خود پیامی پنهان برای کودک دارند: «تو باید شبیه دیگری باشی.»
- در این مقاله، به بررسی علمی و روانشناختی پدیدهی برچسبزنی یا «لیبلزدن» به کودکان پرداخته میشود. هدف، درک این موضوع است که چرا نباید نهتنها صفات منفی بلکه حتی صفات مثبت را نیز به شکل مداوم به کودک نسبت داد. هنگامی که کودک به طور مکرر با عباراتی نظیر «چقدر شبیه خالهات هستی» یا «دقیقاً مثل داییات رفتار میکنی» مواجه میشود، ذهن او بهتدریج تصویری از خود میسازد که برگرفته از دیگری است. به این ترتیب، کودک در فرایند رشد، به جای کشف و تقویت هویت فردی خود، در مسیر همانندسازی با فرد مورد اشاره حرکت میکند.
- پیامد چنین روندی، شکلگیری نوعی هویت تقلیدی است که در آن، فرد به جای آنکه «خود واقعی» را تجربه کند، تلاش میکند در قالبی قرار گیرد که از بیرون برایش تعریف شده است. این مسئله نهتنها استقلال روانی کودک را محدود میکند، بلکه ممکن است در آینده زمینهساز اضطراب، احساس ناکافیبودن یا بروز رفتارهای متناقض با ارزشهای خانوادگی شود.
- بنابراین، شناخت دقیق سازوکار روانشناختی برچسبزنی و آگاهی از تأثیرات آن بر ذهن کودک، برای هر والد، مربی یا فردی که با کودکان سروکار دارد، امری ضروری است.

•بخش اول: مفهوم برچسبزنی و سازوکار روانشناختی آن
- در روانشناسی، «برچسبزنی» به معنای نسبت دادن مداوم ویژگیها، صفات یا رفتارهایی خاص به یک فرد است، بهگونهای که این ویژگیها به مرور زمان به بخشی از هویت درونی او تبدیل میشوند. ذهن کودک که در دوران رشد از طریق تجربه و بازخوردهای محیطی در حال ساخت «خودپنداره» است، تأثیر بسیار زیادی از واژهها و توصیفهای اطرافیان میپذیرد.
- کودک هنوز به مرحلهای از تفکر انتزاعی نرسیده که بتواند میان «نظر دیگران دربارهی خود» و «واقعیت درونی خود» تمایز قائل شود. بنابراین، هر صفتی که به او نسبت داده میشود، خواه مثبت یا منفی، در ناخودآگاه او به عنوان حقیقتی دربارهی خویشتن ثبت میشود.
- والدینی که از روی محبت میگویند:
- «پسرم شبیه خاله کوچکش است، همیشه در حال مطالعه است»،
- در واقع بهطور ناخواسته الگویی بیرونی را به ذهن کودک معرفی میکنند. این الگوبرداری، اگر تکرار شود، میتواند به پدیدهای به نام همانندسازی افراطی (Over-Identification) منجر شود؛ وضعیتی که در آن، کودک برای پذیرفتهشدن، نه از ارزشهای درونی خود، بلکه از الگوهای بیرونی تبعیت میکند.
- برای مثال، ممکن است کودکی که بارها شنیده است «چقدر شبیه خالهات هستی، چون زیاد کتاب میخوانی»، به مرور زمان تصمیم بگیرد در سایر زمینهها نیز شبیه او رفتار کند. این همانندسازی میتواند جنبههای مثبت داشته باشد، اما خطر اصلی زمانی پدید میآید که فرد مورد مقایسه، علاوه بر صفات مثبت، نقاط ضعف یا رفتارهای ناسالم نیز داشته باشد.
- بهعنوان نمونه، در یکی از مشاهدات درمانی، نوجوانی ۱۵ ساله که برای مشاورهی کنترل خشم مراجعه کرده بود، از کودکی بارها شنیده بود: «دقیقاً مثل داییات هستی!» دایی او فردی موفق، اجتماعی و درسخوان بود، اما در کنار این ویژگیها، عادت به سیگار کشیدن داشت. سالها بعد، این نوجوان نیز به شکل ناخودآگاه به سیگار روی آورد، بدون آنکه خود متوجه ارتباط میان رفتار کنونیاش و پیامهای دوران کودکی شود. ذهن او، که از کودکی «دایی» را بهعنوان الگوی موفق پذیرفته بود، نتیجه گرفته بود که برای شبیهشدن به آن الگو، باید تمامی رفتارهای او را تکرار کند؛ حتی سیگار کشیدن را.
- این مثال به روشنی نشان میدهد که برچسبزنی و تشبیه مکرر، میتواند مسیر شکلگیری هویت را منحرف سازد. بر اساس نظریهی فروید و دیگر روانکاوان، «همانندسازی» یکی از ابزارهای بنیادین رشد شخصیت است، اما زمانی که این فرایند تحت تأثیر پیامهای بیرونی و مقایسههای ناآگاهانه قرار گیرد، منجر به از بین رفتن «خود اصیل» و تقویت هویتی ساختگی میشود.
- به همین دلیل، روانشناسان تأکید میکنند که والدین بهجای تشبیه یا مقایسه، بهتر است مستقیماً رفتار یا ویژگی مثبت کودک را توصیف کنند. برای نمونه، بهجای گفتن «مثل داییات منظم هستی»، جملهی «از اینکه وسایلت را با نظم جمع میکنی خوشحالم، این نشانهی مسئولیتپذیری توست» تأثیر بسیار سالمتری دارد. در حالت دوم، کودک احساس میکند به خاطر «رفتار خودش» تحسین شده، نه به خاطر شباهت با فردی دیگر.
•بخش دوم: تأثیرات منفی برچسبزنی بر رفتار و شخصیت کودک
- برچسبزنی در ظاهر ممکن است بیاهمیت به نظر برسد، اما از دیدگاه روانشناسی، یکی از عوامل پنهان و تأثیرگذار در شکلگیری رفتار، باور و حتی مسیر زندگی کودکان به شمار میآید. زمانی که کودک در معرض تکرار یک صفت، مقایسه یا تشبیه قرار میگیرد، ذهن او بهتدریج این پیام را دریافت میکند که «من همان کسی هستم که دیگران میگویند». این باور در گذر زمان بخشی از نظام فکری و هیجانی او میشود و ممکن است تا بزرگسالی ادامه یابد.
۱. 1.تقویت باورهای محدودکننده
کودکی که بارها میشنود «مثل خالهات خجالتی هستی»، در ناخودآگاه خود به این نتیجه میرسد که خجالتکشیدن بخشی از شخصیت اوست. این باور، به مرور زمان به رفتاری پایدار تبدیل میشود و حتی زمانی که کودک توانایی حضور فعال در جمع را دارد، ذهنش به او دستور میدهد که «تو خجالتی هستی، پس نباید صحبت کنی». در واقع، این نوع برچسبزنیها نهتنها اعتمادبهنفس را کاهش میدهند، بلکه مسیر رشد اجتماعی و ارتباطی کودک را نیز محدود میکنند.
۲. 2.تضعیف حس هویت مستقل
زمانی که کودک بهطور مداوم با دیگران مقایسه میشود، فرصت شناخت ویژگیهای منحصربهفرد خود را از دست میدهد. او بهجای کشف «منِ واقعی»، سعی میکند در قالب فردی دیگر زندگی کند. برای مثال، اگر مرتب به او گفته شود «مثل داییات منظم و درسخوان هستی»، ممکن است تصور کند ارزش او فقط زمانی پذیرفته میشود که رفتارهایی شبیه آن فرد داشته باشد. به این ترتیب، هویت شخصیاش بر پایهی الگوبرداری از دیگری شکل میگیرد، نه بر اساس درک درونی از خودش.
۳. 3.انتقال ناخودآگاه رفتارهای منفی
یکی از جنبههای خطرناک برچسبزنی، همانندسازی ناخواسته با رفتارهای ناسالم افراد مورد مقایسه است. همانطور که در بخش قبل اشاره شد، کودکی که از کودکی شنیده است «چقدر شبیه داییات هستی» ممکن است بدون آگاهی، حتی عادات منفی آن فرد را هم در خود تکرار کند. در نمونهای واقعی، نوجوانی که برای کنترل خشم به جلسات مشاوره مراجعه کرده بود، از کودکی با دایی خود مقایسه میشد. دایی فردی تحصیلکرده، اجتماعی و موفق بود، اما در کنار این ویژگیها، به مصرف سیگار نیز عادت داشت. سالها بعد، همین نوجوان در ۱۵ سالگی سیگار کشیدن را آغاز کرد. وقتی در جلسات مشاوره بررسی شد، مشخص گردید که ذهن او در فرآیند همانندسازی، سیگار کشیدن را بخشی از «الگوی موفقیت» تلقی کرده است. این مثال نشان میدهد که حتی نیت مثبت والدین نیز میتواند پیامدهای ناخواسته و منفی در پی داشته باشد.
۴. 4.افزایش احتمال بروز رفتارهای جبرانی
کودکی که برچسبهایی مانند «تنبل»، «بیعرضه» یا «خنگ» را بهطور مکرر میشنود، در دو مسیر ممکن پیش میرود: یا واقعاً خود را مطابق همان برچسب میبیند و از تلاش دست میکشد، یا برای اثبات خلاف آن به رفتارهای افراطی و جبرانی روی میآورد. در هر دو حالت، کودک از مسیر رشد طبیعی خارج میشود. در حالت نخست، او خودپندارهای ضعیف و خودکمبینانه پیدا میکند، و در حالت دوم، برای دریافت تأیید بیرونی، به رقابت و عملکرد بیشازحد گرایش پیدا میکند. هر دو وضعیت میتواند اضطراب، خستگی روانی و احساس ناکامی درونی را به دنبال داشته باشد.
۵. 5.کلگیری الگوهای نادرست در ارتباط با دیگران
برچسبزنی نهتنها بر رابطهی کودک با خود، بلکه بر تعامل او با دیگران نیز اثر میگذارد. برای مثال، کودکی که در خانه با لقب «پرخاشگر» شناخته میشود، ممکن است در روابط اجتماعی نیز این نقش را ادامه دهد، چون باور دارد که دیگران از او چنین انتظاری دارند. به تعبیر روانشناسی، او در قالب «خودپندارهی پیشگوییکنند» زندگی میکند؛ یعنی همان چیزی میشود که از او انتظار میرود.
۶. 6.تقویت پیامهای منفی در ناخودآگاه کودک
در بسیاری از خانوادهها، والدین بدون آگاهی از آثار گفتار خود، در مواجهه با رفتارهای طبیعی کودکان، از برچسبهای نادرست استفاده میکنند. برای نمونه، هنگامی که کودک یکساله در مرحلهی شناخت محیط قرار دارد و از طریق لمس اشیاء سعی در کشف جهان پیرامون خود دارد، والدین ممکن است به او بگویند: «چقدر فضولی میکنی!» در حالیکه این رفتار نشانهی هوش، کنجکاوی و رشد شناختی کودک است. تکرار چنین برچسبهایی میتواند باعث شود کودک ویژگیهای طبیعی رشد را منفی تلقی کند و در آینده از تجربه و جستوجو بپرهیزد. در مجموع، برچسبزنی نهتنها رفتار لحظهای کودک را تحت تأثیر قرار میدهد، بلکه در لایههای عمیق ذهن او نفوذ میکند و در شکلگیری هویت، روابط اجتماعی، عزتنفس و حتی مسیر آیندهی زندگیاش نقش دارد. در ادامه، در بخش سوم، به بررسی تفاوت میان تشویق سالم و برچسبزنی مثبت خواهیم پرداخت تا روشن شود چگونه میتوان ویژگیهای مطلوب کودک را تقویت کرد، بیآنکه به دام مقایسه و تشبیه افتاد.
•بخش سوم: مرز باریک میان تشویق و برچسبزنی مثبت
- بسیاری از والدین گمان میکنند هرگاه از فرزند خود تعریف کنند، در حال تقویت اعتمادبهنفس او هستند. در نگاه نخست، این تصور نادرست نیست؛ تشویق، اگر بهدرستی انجام شود، یکی از مؤثرترین ابزارهای تربیتی برای پرورش احساس ارزشمندی در کودک است. بااینحال، تفاوتی ظریف میان «تشویق سالم» و «برچسبزنی مثبت» وجود دارد که بیتوجهی به آن میتواند پیامدهایی مشابه با برچسبزنی منفی به همراه داشته باشد.
تشویق سالم چیست؟
تشویق سالم به رفتار، تلاش و فرآیند یادگیری کودک توجه دارد، نه به صفات ثابت یا ذاتی او. برای مثال، وقتی والدین میگویند:
«دیدم که چقدر برای انجام تکالیفت وقت گذاشتی، واقعاً پشتکار نشون دادی»
- در واقع رفتار مشخصی را تحسین کردهاند، نه ویژگی کلی شخصیت را. این نوع تشویق، به کودک میآموزد که موفقیت نتیجهی تلاش است و با تکرار رفتار درست میتواند پیشرفت کند.
- در مقابل، اگر والدین بگویند:
«تو همیشه باهوشی، مثل داییات»
- در ظاهر جملهای مثبت است، اما در عمق خود پیامی پنهان دارد: ارزش تو در «هوش ذاتی» است، نه در تلاش. در نتیجه، کودک ممکن است از ترس شکست، از تجربههای جدید بپرهیزد تا تصویری که از او ساخته شده خدشهدار نشود.
خطرات پنهان برچسبزنی مثبت:
- برچسبهای ظاهراً مثبت مانند «باهوش»، «منظم»، «زیبا» یا «کامل»، اگر بیشازحد تکرار شوند، فشار روانی و اضطراب عملکرد را در کودک افزایش میدهند. او احساس میکند باید همیشه مطابق تصویری باشد که دیگران از او ساختهاند. در نتیجه، کوچکترین خطا یا ناکامی را شکست شخصیتی تلقی میکند.
- به عنوان مثال، کودکی که مدام میشنود «تو همیشه بهترین نمرهها رو میگیری»، ممکن است در مواجهه با یک نمرهی پایین دچار اضطراب، احساس بیارزشی یا ترس از قضاوت والدین شود. این حالت در روانشناسی به عنوان «سندرم کاملگرایی القایی» شناخته میشود که در بزرگسالی نیز میتواند منجر به اضطراب، وسواس فکری و نارضایتی مزمن از خود گردد.
تفاوت بنیادین در نوع پیام:
- تفاوت اصلی میان تشویق سالم و برچسبزنی مثبت، در منشأ پیام نهفته است.
تشویق سالم:
- بر «رفتار و تلاش» تمرکز دارد و کودک را به رشد و یادگیری ترغیب میکند.
برچسبزنی مثبت:
- بر «هویت و سرشت» تمرکز دارد و کودک را در قالبی از پیش تعیینشده محدود میسازد.
- برای نمونه، گفتن جملهی
- «چقدر زیبا نقاشی کشیدی»
- تشویق سالم است.
- اما گفتن:
- «تو همیشه هنرمندی، مثل خالهات»
- به ظاهر تحسین است، اما ناخودآگاه کودک را به تقلید از خالهاش و تثبیت تصویری غیرقابل تغییر از خود سوق میدهد.
نقش نیت والدین و آگاهی در گفتار:
- باید توجه داشت که اکثر والدین از سر محبت چنین جملاتی را بیان میکنند. اما در تربیت کودک، نیت خوب بهتنهایی کافی نیست؛ آگاهی از پیامدهای روانشناختی گفتار نیز ضروری است. گفتار والدین مانند بذرهایی است که در ذهن کودک کاشته میشود. هر واژه، تصویری از خود در ذهن او میسازد و بر احساس ارزشمندی، خودپنداره و رفتارهای آیندهاش تأثیر میگذارد.
- بنابراین، اگر والدین تمایل دارند از فرزند خود تعریف کنند، بهتر است این تحسین را مشروط به رفتار و تلاش قابل مشاهده سازند و از نسبت دادن صفات کلی و ارثی بپرهیزند.
الگوی جایگزین برای تشویق مؤثر
- روانشناسان پیشنهاد میکنند که در تشویق کودکان، از روش موسوم به «بازتاب مثبت رفتار» استفاده شود. در این روش، والدین بهجای توصیف کلی شخصیت، بر جزئیات رفتار تمرکز میکنند.
- برای مثال:
- بهجای گفتن «تو خیلی باهوشی»، بهتر است گفته شود: «دیدم که برای حل اون مسئله چند بار تلاش کردی تا به جواب برسی، این پشتکار خیلی ارزشمنده«
- بهجای گفتن «تو همیشه منظم و دقیق هستی»، میتوان گفت: «خیلی خوبه که وسایلت رو خودت مرتب کردی، نشون میده داری مسئولیتپذیر میشی«
- این نوع جملات، حس استقلال، خودکارآمدی و انگیزش درونی را در کودک تقویت میکند، بدون آنکه او را در قالب برچسبی محدود کند.

•بخش چهارم: نقش مقایسه در آسیبهای تربیتی و ارتباط آن با برچسبزنی
- مقایسه یکی از رایجترین رفتارهای ناخودآگاه والدین است؛ رفتاری که در ظاهر ممکن است بیخطر یا حتی انگیزشی به نظر برسد، اما در واقع میتواند از عوامل اصلی شکلگیری احساس ناکافی بودن، اضطراب، و کاهش عزتنفس در کودک باشد. بسیاری از والدین در جریان تربیت، به نیت تشویق یا راهنمایی، از جملاتی استفاده میکنند مانند:
- «ببین پسرعموت چقدر درسخونه، تو هم باید مثل اون باشی»
- یا
- «خوشبهحال خالهات، دخترش همیشه مودبه، تو چرا اینطوری نیستی»
- این نوع گفتار، به ظاهر ساده و گذراست، اما در ذهن کودک اثراتی عمیق بر جای میگذارد؛ چرا که کودک بهجای شنیدن پیام «میتوانی پیشرفت کنی»، پیام «به اندازهی دیگران خوب نیستی» را دریافت میکند.
1.مقایسه؛ پایهی شکلگیری احساس بیارزشی
- در روانشناسی رشد، خودپندارهی کودک یعنی تصویری که از خویشتن در ذهن دارد، عمدتاً از بازخورد والدین شکل میگیرد. زمانی که کودک مداوماً با دیگران مقایسه میشود، این تصویر ذهنی بر پایهی کمبودها و نواقص ساخته میشود، نه بر پایهی تواناییها و ویژگیهای منحصربهفرد او.
- به عنوان مثال، مادری که مدام میگوید:
- «پسرم شبیه داییاش نیست، اون همیشه منظم بود»
- بهصورت ناخواسته این پیام را القا میکند که فرزندش ناکافی است، هرچند نیت او فقط تأکید بر اهمیت نظم باشد.
2.رابطهی مقایسه با برچسبزنی
- مقایسه و برچسبزنی دو روی یک سکهاند. در مقایسه، کودک در برابر فرد دیگری قرار میگیرد و در برچسبزنی، او در برابر تصویری از خودش (یا دیگری) تثبیت میشود. در هر دو حالت، آزادی رشد و تغییر از کودک گرفته میشود.
- وقتی والدین میگویند:
- «تو هم مثل خالهات خیلی درسخونی»
- در واقع کودک را با الگویی بیرونی همسانسازی میکنند. همین همسانسازی اگر در طول زمان تکرار شود، باعث میشود کودک ناخودآگاه تصمیم بگیرد سایر جنبههای زندگیاش را نیز مطابق با آن الگو تنظیم کند.
- در تجربهی درمانی یکی از موارد، نوجوانی ۱۵ ساله گزارش شد که از دوران کودکی به دلیل علاقه به مطالعه، همواره از سوی خانواده با یکی از داییهایش مقایسه میشد. این دایی شخصی موفق و تحصیلکرده بود اما در کنار نقاط قوتش، عادتی به مصرف سیگار داشت. نوجوان بدون تصمیم آگاهانه، در مسیر همان الگو پیش رفت و در ۱۴سالگی شروع به مصرف سیگار کرد؛ زیرا در ذهن ناخودآگاه او، «شبیه دایی بودن» به نوعی الگوی موفقیت تبدیل شده بود.
- این نمونه نشان میدهد که حتی مقایسههای به ظاهر مثبت نیز میتوانند موجب درونیسازی الگوهای رفتاری ناخواسته شوند.
3.پیامدهای روانشناختی مقایسههای مکرر
- تکرار مقایسه در محیط خانواده میتواند پیامدهایی چندگانه داشته باشد، از جمله:
- کاهش عزتنفس: کودک احساس میکند ارزش او به عملکرد دیگران وابسته است
- افزایش اضطراب و رقابت ناسالم: او دائماً در تلاش است تا خود را با معیارهای بیرونی تطبیق دهد.
- تحریک حس دشمنی و فاصلهی عاطفی با افراد مقایسهشونده: بهویژه در روابط خانوادگی، این مسئله میتواند موجب ایجاد حس حسادت و رقابت میان خواهر و برادرها شود.
- تضعیف انگیزش درونی: کودک انگیزهی انجام رفتار درست را برای رضایت شخصی از دست میدهد و صرفاً برای جلب تأیید دیگران عمل میکند.
4.چرا حتی مقایسههای مثبت خطرناکاند؟
- در نگاه سطحی، مقایسهی مثبت ممکن است انگیزهبخش به نظر برسد، اما در واقع نوعی قضاوت پنهان در خود دارد. هنگامی که والدین میگویند:
- «تو هم مثل خواهرت خیلی اجتماعیای»
- در واقع میگویند «خوب بودن یعنی شبیه او بودن». کودک با این پیام، منحصربهفرد بودن خود را از دست میدهد و در قالبی از پیشتعریفشده قرار میگیرد. بهمرور زمان، هرگونه تفاوت در رفتار، احساس گناه یا اضطراب در او ایجاد میکند.
5.شیوهی جایگزین مقایسه
- روانشناسان توصیه میکنند والدین به جای مقایسهی فرزندان خود با دیگران، روند رشد هر کودک را تنها با گذشتهی خودش مقایسه کنند. این نوع مقایسه که به آن «مقایسهی درونفردی» گفته میشود، به کودک کمک میکند پیشرفت خود را ببیند و احساس کند که در حال رشد است. برای مثال:
- بهجای گفتن «ببین خواهرت چقدر زود تکلیفاشو انجام میده»، گفته شود:
- «نسبت به هفتهی پیش زودتر شروع به انجام تکالیفت کردی، این خیلی خوبه.»
- این تغییر کوچک در گفتار، اثر بزرگی در تقویت عزتنفس و احساس پیشرفت فردی کودک دارد.
•بخش پنجم: اثرات برچسبزنی منفی و شبیهسازی رفتار دیگران بر شکلگیری شخصیت کودک
- برچسبزنی منفی و شبیهسازی رفتار دیگران، از عوامل مهم تأثیرگذار بر رشد روانی و هویت کودک هستند. بسیاری از والدین، گاه از سر خستگی یا نگرانی، واژههایی مانند «تنبلی»، «خنگی» یا «هیچی نمیشی» را به کار میبرند، و یا کودک را با دیگران، به ویژه اقوام موفق، مقایسه میکنند. ذهن کودک در سالهای ابتدایی قادر نیست میان رفتار و هویت تمایز قائل شود؛ بنابراین هر برچسب یا مقایسهای، چه مثبت و چه منفی، میتواند به باور بنیادین او دربارهی خودش تبدیل شود.
- برای روشن شدن این مسئله، تجربهی یک مراجع نوجوان میتواند مثال عینی باشد. نوجوانی ۱۴ تا ۱۵ ساله برای آموزش کنترل خشم و مدیریت هیجانات به جلسات مشاوره مراجعه کرد. او پسر باهوش، پرتلاش، علاقهمند به درس و مطالعه، و در عین حال پرانرژی و شاد بود. جلسات مشاوره به مرور شکل گرفت و تعامل درمانی مثبت بین مشاور و نوجوان ایجاد شد. تا جلسهی هفتم، مشخص شد که این نوجوان به تدریج سیگار میکشد و نزدیک به یک سال است که مصرف آن در زندگی روزمرهاش تثبیت شده است.
- بررسیهای روانشناختی نشان داد که نوجوان از دوران کودکی، رفتارهایش را به شکل ناخودآگاه با دایی خود شبیهسازی کرده بود. دایی او فردی تحصیلکرده، موفق، مهربان، اجتماعی و دستدل بود، و از کودکی به نوجوان گفته شده بود که «چقدر شبیه دایی هستی». این الگوسازی مثبت، در ظاهر خوب به نظر میرسید زیرا نوجوان صفات مثبت دایی را در خود مشاهده میکرد؛ اما ذهن ناخودآگاه او تصمیم گرفت که برای شبیه شدن کامل به دایی، رفتارهایی را هم که بخشی از تصویر موفقیت دایی بودند، تقلید کند. این شامل مصرف سیگار میشد، چرا که ذهن نوجوان آن را به عنوان بخشی از الگوی موفقیت و آرامش دایی ثبت کرده بود. حتی در کنترل خشم و عصبانیت، ذهنش این پیام را دریافت کرده بود که برای رسیدن به آرامش و شبیه شدن به دایی، لازم است از سیگار استفاده کند.
- این نمونه بهوضوح نشان میدهد که حتی الگوهای مثبت هم میتوانند پیامدهای ناخواستهای داشته باشند. وقتی کودک صفات خوب دیگران را در خود شبیهسازی میکند، ممکن است رفتارها یا عادات منفی آنها را نیز به طور ناخودآگاه تقلید کند. بنابراین، تأکید مکرر بر اینکه فرزند شبیه فردی موفق، درسخوان یا اجتماعی است، بدون در نظر گرفتن تفاوتهای فردی و ارزشهای خود کودک، میتواند منجر به بروز رفتارهایی شود که نه تنها مطلوب والدین نیست، بلکه سلامت روانی و اخلاقی کودک را به خطر میاندازد.
- در این میان، برچسبزنی منفی نیز اثرات مشابهی دارد، با این تفاوت که کودک نه برای تقلید، بلکه برای تأیید باورهای منفی دربارهی خود عمل میکند. هنگامی که والدین بارها میگویند «تو تنبلی» یا «هیچی نمیشی»، ذهن کودک ناخودآگاه این پیام را میپذیرد و در تصمیمگیریها و رفتارهای آیندهاش آن را بازتولید میکند. این امر میتواند مسیر رشد تحصیلی، اجتماعی و هیجانی او را مختل کند و در بلندمدت، باعث کاهش عزتنفس، ایجاد اضطراب و شکلگیری رفتارهای اجتنابی شود.
- نمونه دیگری از اثرات برچسبزنی، زمانی رخ میدهد که کودک خردسال در مرحلهی کشف محیط است. در حدود یک سالگی، کودک از طریق لمس و کاوش اشیا، مهارتهای شناختی و حسی خود را توسعه میدهد. بسیاری از والدین در این موقعیتها با جملاتی مانند «چقدر فضولی!» یا «باز دست زدی به همهچیز!» تلاش میکنند رفتار او را محدود کنند. اما در واقع، این جملات کنجکاوی طبیعی کودک را سرکوب میکنند و ذهن او یاد میگیرد که فعالیتهای طبیعی و یادگیری را با رفتار منفی مرتبط بداند، در نتیجه علاقه به کشف محیط و یادگیری کاهش مییابد.
- از این رو، واضح است که زبان والدین و شیوهی مقایسه یا برچسبزنی، نقش تعیینکنندهای در شکلگیری هویت کودک و باورهای بنیادین او دارد. اگر گفتار والدین آگاهانه و متمرکز بر رفتارها و تلاشهای مشخص باشد، کودک میتواند صفات مثبت خود را تقویت کرده و به انسانی خودباور و مستقل تبدیل شود. اما اگر گفتار با مقایسه یا برچسبهای منفی همراه باشد، حتی صفات مثبت نیز ممکن است با پیامدهای ناخواسته، رفتارهای ناهنجار یا تقلید ناخودآگاه همراه شوند، همانند تجربه نوجوان ۱۴-۱۵ سالهای که شبیه دایی خود شد، بدون اینکه تصمیم آگاهانهای برای تقلید برخی رفتارهای ناسالم گرفته باشد.
- بررسیهای روانشناختی و تجربههای عملی نشان میدهد که شیوهی گفتار والدین و نحوهی ارتباط آنها با فرزند، نقش تعیینکنندهای در شکلگیری هویت، شخصیت و رفتارهای کودک دارد. برچسبزنی، مقایسه با دیگران و تأکید مکرر بر شباهت به اقوام یا افراد موفق، هرچند ظاهراً مثبت به نظر میرسند، میتوانند پیامدهای ناخودآگاه و گاه منفی برای کودک به همراه داشته باشند.
- مثال نوجوان ۱۴-۱۵ ساله که در جلسات مشاوره شرکت کرده بود، به وضوح نشان میدهد که حتی الگوسازی صفات مثبت دیگران، مانند مطالعه و مهربانی دایی، ممکن است باعث تقلید رفتارهای ناسالم نیز شود. نوجوان به تدریج رفتار مصرف سیگار را آغاز کرد، بدون اینکه خودآگاهانه تصمیمی برای این کار گرفته باشد، تنها به این دلیل که ذهن او برای «شبیه شدن به دایی موفق» این رفتار را مرتبط با الگوی موفقیت دانسته بود. این نمونه نشان میدهد که کودکان، چه در زمینهی صفات مثبت و چه منفی، به سرعت تحت تأثیر الگوها و جملات مکرر قرار میگیرند و رفتارهایشان را مطابق آن شکل میدهند.
- از سوی دیگر، برچسبزنی منفی مانند «تنبلی» یا «هیچی نمیشی» نه تنها عزتنفس کودک را کاهش میدهد، بلکه انگیزهی تلاش و کنجکاوی طبیعی او را نیز محدود میکند. همانطور که در مثال کودک خردسال دیده شد، حتی اصطلاحاتی مانند «چقدر فضولی!» میتواند علاقهی او به کشف محیط و یادگیری را سرکوب کند. این امر نشان میدهد که هر واژه، هر جمله و هر مقایسهای در ذهن کودک اثر ماندگار دارد و میتواند به بخشی از باورهای بنیادین او تبدیل شود.
- بنابراین، والدین باید در تربیت فرزندان، به جای مقایسه و برچسبزنی، بر توصیف رفتارها و تشویق تلاشهای مشخص تمرکز کنند. گفتن جملاتی مانند «امروز کارت را سریعتر انجام دادی، این عالیه» یا «میدانم که امروز خستهای، اما با تلاش میتوانی کارت را کامل کنی» به کودک اجازه میدهد تا میان رفتار و هویت خود تمایز قائل شود، بدون آنکه احساس کند ذاتش زیر سؤال رفته است.
- همچنین توصیه میشود از شبیهسازی کودک با دیگران، حتی افراد موفق، پرهیز شود. هر انسان منحصر به فرد است و تلاش برای تطبیق کودک با الگویی بیرونی، میتواند موجب تقلید ناخودآگاه رفتارهای مثبت و منفی شود. همانطور که تجربهی نوجوان ۱۴-۱۵ ساله نشان داد، شبیهسازی حتی با نیت مثبت ممکن است پیامدهای ناخواستهای ایجاد کند.
- در نهایت، زبان والدین ابزار قدرتمندی در شکلدهی شخصیت کودک است. هر کلمه، هر جمله و هر بازخورد، همچون بذری در ذهن او کاشته میشود و رشد یا محدودیتهای آیندهی او را تعیین میکند. استفادهی آگاهانه از زبان، توصیف رفتار به جای برچسبزنی و اجتناب از مقایسه با دیگران، میتواند کودکی خودباور، مستقل و توانمند پرورش دهد. در مقابل، بیتوجهی به این موارد، حتی با جملات مثبت یا مقایسههای ظاهراً تشویقی، میتواند زمینهساز تقلید رفتارهای ناسالم و شکلگیری باورهای محدودکننده در ذهن کودک شود.
- در نتیجه، برای تربیت فرزندی سالم و موفق، والدین باید آگاهانه مراقب تأثیر کلمات و رفتارهای خود باشند، توجه کنند که هر جمله میتواند اثر عمیق و بلندمدت بر روان و هویت کودک داشته باشد، و همواره ارزشها و ویژگیهای منحصر به فرد فرزند را در اولویت قرار دهند.